تا محرم طبیعت بلبل نمی شوی
رنگ آشنای خاصیت گل نمی شوی
تا نیست وقف هر سر مویت محرفی
جوهر شناس تیغ تغافل نمی شوی
پست است نردبان عروج تعینت
تا سرنگون فهم تنزل نمی شوی
زین کشمکش که خاصیت فهم نارساست
آسوده جز به کسب تجاهل نمی شوی
هر غنچه ای تأملی ای دود پرفشان
آخر درین چمن رگ سنبل نمی شوی
دوش حباب و بار نفس یک نفس بس است
زین بیشتر حریف تحمل نمی شوی
تا از کفت عنان نبرد ترک اختیار
موصول بارگاه توکل نمی شوی
بر طاق نه، تردد مینای قسمتت !
صد بار اگر گداز خوری مل نمی شوی
تا نیستی به صیقل اجزا نمی رسد
آیینه دار انجمن کل نمی شوی
از سجدهٔ فناست بقای حقیقتت
زین وضع گر چراغ شوی گل نمی شوی
با پیکر خمیده مخواه امتداد عمر
کم نیست گر به گردن خود غل نمی شوی
آخر از این محیط خیالت گذشتن است
بیدل چرا چو موج گهر پل نمی شوی